روزی عمربن خطاب روی منبر پیامبر خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ نشسته، و برای مردم سخنرانی میکرد؛ در ضمن سخنان خود، یادآور شد که من بر جان و مال مؤمنان ولایت دارم.
امام حسین ـ علیه السّلام ـ از گوشه مسجد، خطاب به عمر فرمود:
«اِنْزِل أیُّها الْکَذّابُ عن مِنْبَرِ أبی رَسولِ اللهِ ـ صلی الله علیه و آله ـ لامِنْبَرِ أبیکَ.»
مردک دروغگو از منبریکه تعلق به پدرم رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ دارد، و ربطی به پدرت ندارد پایین بیا.
عمر گفت:«حسین! آری بجان خودم سوگند که این منبر از آن پدر توست نه پدر من، اما چه کسی این سخن را به تو آموخته؟ حتماً پدرت علی این کلمات را به تو یاد داده است؟!.»
حضرت فرمودند: «اگر بفرمان پدرم سخن بگویم و فرمان پدرم را اطاعت کنم. بجان خودم سوگند که او هدایتگری راستین است و بوسیله او هدایت خواهم شد؛ پدرم علی ـ علیه السّلام ـ طبق پیمانی که پیامبر خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ بوسیله جبرئیل و از جانب خداوند آورده است، بر گردن مردم بیعت دارد، و جز افرادیکه منکر کتاب خدا هستند کسی نمی*تواند این بیعت را انکار نماید، مردم ازاین بیعت و پیمان الهی قلباً آگاهند؛ امازباناً آنرا انکار می*کنند.
وای بر آنان که حق ما اهلبیت را انکار می نمایند، اینان چگونه با پیامبر خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ روبرو خواهند شد با آنکه پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ بر آنان غضبناک خواهد بود، و برای خویشتن عذابی سخت در پیش دارند؟
عمر به آن حضرت گفت:«ای حسین! هر کس حق پدرت را انکار کند لعنت خدا بر او باد، لکن بدان که مردم، ما را به حکومت گماشتند و ما نیز این حکومت را پذیرفتیم، اگر مردم پدرت را امیر خود می ساختند، ما نیز فرمان می بردیم.
حضرت به او گفت:
«یَا بْنَ الخَطّاب! فاَیُّ النّاسِ اَمَّرَک عَلی نفْسِهِ قَبْلَ اَنْ تُؤمَّرِ اَبابَکْرِ عَلی نَفْسِکَ لِیُؤَمِّرَکَ علَی النّاسِ بلاحُجَّهٍ مِنْ نبیٍّ وَ لا رِضیً مِنْ آلِ مُحَمَدٍ ـ صلی الله علیه و آله ـ
«ای پسر خطاب! پیش از آنکه تو ابوبکر را بر خویشتن امیر سازی، تا او هم در مقابل، بدون هیچ گونه مدر*کی از طرف پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ ، و بدون رضایت اهل بیتش، تو را بر مردم امیر سازد، کدام مردم ترا بر خود امیر کرده بودند؟
«فَرِضاکُمْ کانَ لُمِحَمَّدٍ ـ صلی الله علیه و آله ـ رِضیً وَ رِضیَ اَهْلِهِ کان سَخَطاً
ای عمر! آیاتو چنین می پنداری که رضایت تو موجب خوشنودی حضرت محمّد ـ صلی الله علیه و آله ـ است، اما خشنودی اهل بینش موجب غضب او خواهد بود؟!
«أما وَالله لَوْ اَنَّ لِلّسانِ مَقالاً یَطولُ تَصْدیقُهُ وَ فِعْلاً یُعنیهِ المُؤمِنونَ لَما تَخَطََّبْتَ رِقابَ آلِ مُحَمَدٍ ـ صلی الله علیه و آله ـ وَ صِرْتَ الحاکِمُ عَلَیْهُمْ بِکِتابٍ نُزِّل فیهِم لا تَعْرِفُ مُعْجَمَهُ وَ لا تَدْری تَأویلَهُ، اِلاّ*سَماعُ الاذانِ.»
به خدا سوگند اگر زبانم باز بود که حقایق را بگویم، و مردم نیز حقایق را تصدیق می نمودند، و افراد با ایمانی بودند که وارد عمل شوند تو نمی توانستی روی منبری که مربوط به خاندان پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ است قرار گیری، و روی سر آنان به سخنرانی پردازی، و با قرآنی که در این خاندان نازل گشته است بر آنان حکومت کنی، با اینکه کلمات و حروف قرآن را از یکدیگر نمی شناسی و جز مسمو عاتی اندک از تفسیر و تأویل آن سر در نمی آوری.
«الُمخْطِیءُ وَ المُصیبُ عِنْدَکَ سَواءٌ، فَجَزاکَ الله جزاءَکَ، وَ سَألَکَ، عَمّا أحْدَثْتَ سؤالاً خفیّاً»(1)
«در بی کفایتی تو همین بس که بین خطا کاران و پاکان فرق نمی گذاری، خداوند ترا بسزای کرده هایت برساند، و درباره این همه بدعت ها که بنیان گذاشتی، سخت مورد بازپرسی ات قرار خواهد داد.
منبع: تاریخ ابن عساکر